سورپرایرز عالی و باورنکردنی
دیروز نزدیک بود از ذوق سکته کنم بابا حمید زنگ زد و گفت یک بسته با آزانس برام فرستاده که شخصیه و من باید حتماً خودم برم و اونو تحویل بگیرم من چون خیلی کار داشتم به نگهبان گفتم اما دوباره بابا حمید گفت باید حتماً خودم برم این شد که رفتم پایین تو را بغل بابا حمید دیدم یک جیغ بنفش از خوشحالی کشیدم . حمید چون می دانست من خیلی دلتنگم سریع رفته خونه و آدرینا را آورده تا من کمی آرام شوم عالی بود عالی بود عالی بود ...
نویسنده :
مامان ندا
14:16